نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: کمک احتیاج دارم

4071
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2020
    شماره عضویت
    45824
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    کمک احتیاج دارم

    سلام به همه.
    من ۱۷ سال پیش با یه مرد اروپایی که ۱۲ سال ازن بزرگتر بود ازدواج کردم، ازدواجم با عشق نبود حداقل از طرف من، بیشتر به خاطر آمدن بود، و وقتی امدم فنر میکردم میتونم به خودم کمک کنم و ادامه بدم، ولی متاسفانه یه مسائلی هم از طرف ایشون پیش پیامد که باعث میشد حس های من ضعیفتر بشن، و هر بار که تلاش میکردم با یه اشتباه از طرف شوهرم بی‌نتیجه میموند، بچه ها من خیلی تلاش کردم که زبان این کشور رو یاد بگیرم تا بتونم که راحتر احساساتم رو بیان کنم ولی اشتباهاتی میکرد که دل منو میشکنوند، خیلی روزهای زندگیم رو تو تنهایی توی توالت گریه میکردم که خدایا چی کار کنم ، خودم قبول کردمش امدم الان چی کار کنم، اشتباه کردم و فکر میکردم گذشت زمان بهم کمک میکنه دو تا بچه امد توی مدت ۴ سال زندگی، البته من خیلی تلاش میکردم برای حفظ زندگی که خودم قبولش کرده بودم و فکر میکردم درست میشه. راه برگشت نداشتم یا شاید کم سن بودم و خودم میترسیدم از اینکه جدا بشم و برگردم ۱۲ سال کوچیکتر هستم از شوهرم، هی با خودم میگفتم شاید بهتر بشه، اهل مسافرت و اینکه بیاد و بگه چمع کنید بریم بیرون بچرخیم نیست کلن نه هیجانی و چیزی که بتونه بهم شور و هیجان بده نداشت، با خانواده های دیگه هم ارتباط خاصی نداریم چون این تو جمعهای ایرانی که هستیم نمیتونه همصحبت باشه به دلیل اینکه اکثرن ایرانی حرف میزنن و هر از گاهی به خاطر شوهرم به زبان اینجا برمیگردونه کلن رفت وامدهامون خیلی کم و انگیزه هست.. الان بچه ها ۱۴ ساله و ۱۰ هستن ، ارتباط خاصی با بچه ها نداره مثلا تفریح پسرانه با پسرمون. کلن زندگیمون با سردی و یکنواختی داره میگذره، و من تو این ۵ سال آخر دلم خواست یه جوری بشه که من بتونم برم از این زندگی تمام سالهای جوونیم رو بدون عشق گذروندم دیگه جون نمونده برام . الان ۴۰ ساله شدم ۱۷ سال گذشته شوهرم ۵۲ سالشه ، زیادم دوست نداره با من و بچه ها بیاد ایران، هر دفعه خودم با بچه ها میام ایران. مردی نیست که الان آزاری داشته باشه ولی تو سالهای اولیه خیلی اذیت و آزار شدم از نظر احساسی، هیچی توی من باقی نموند که بخوام به خاطرش امید داشته باشم، الانم دیگه خودش شاید میدونه سنش بالا رفته بدون من نمیشه ، ولی من تو این چند سال توی دعواهامون بهش گفتم که بچه ها بزرگتر بشن میرم، حسرت اینکه با همزبون خودم باشم توی من بیشتر و بیشتر شد، سال پیش ایران که امدم با کسی آشنا شدم و دیوونه شدم و با تمام وجودم دلم خواست باهاش ادامه بدم ، از اینور دنیا باهاش ادامه دادم الانم خیلی دلم میخاد که بتونم باهاش زندگی کنم، از شوهرم خواستم جدا بشیم، الان برگه های درخواست رو دادیم رفته، اینم شروع کرده دنبال خونه میگرده، اما یه چیزی که هست شروع کرده بیش از حد مهربون شده، هیچی هم از وسایل خونه نمیخاد ببره ، میگه همه چیز مال شما من برای خودم تهیه میکنم، مهربونی میکنه نمیزاره من پولی از خودم خرج کنم، نمیدونم اینجوری میکنه تا که ازش بخام نره و بمونه، دیگه نمیدونم چی کار کنم دلم براش میسوزه، ولی این وسط گیر کردم مثل روانی ها شدم ، همش گریه میکنم ، نمیدونم چی کار کنم اگه بخام باهاش ادامه بدم باید تا آخر عمرم به عشق و احساس فکر نکنم و مثل رباط باهاش باشم، میترسم دوباره چند وقت بگذره و من دوباره پشیمون بشم و بگم میخام تموم بشه، نمیدونم چی کار کنم اون کسی که تو ایران دارم خیلی دوسش دارم ، خواهش میکنم راهنماییم کنید، دیوانه سرگردانی شدم که دارم نابود میشم، روحم خسته شده، و هیچ حسی به هیچ چیزی ندارم .
    ویرایش توسط املی : 11-29-2020 در ساعت 10:22 PM

  2. بالا | پست 2


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : کمک احتیاج دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط املی نمایش پست ها
    سلام به همه.
    من ۱۷ سال پیش با یه مرد اروپایی که ۱۲ سال ازن بزرگتر بود ازدواج کردم، ازدواجم با عشق نبود حداقل از طرف من، بیشتر به خاطر آمدن بود، و وقتی امدم فنر میکردم میتونم به خودم کمک کنم و ادامه بدم، ولی متاسفانه یه مسائلی هم از طرف ایشون پیش پیامد که باعث میشد حس های من ضعیفتر بشن، و هر بار که تلاش میکردم با یه اشتباه از طرف شوهرم بی‌نتیجه میموند، بچه ها من خیلی تلاش کردم که زبان این کشور رو یاد بگیرم تا بتونم که راحتر احساساتم رو بیان کنم ولی اشتباهاتی میکرد که دل منو میشکنوند، خیلی روزهای زندگیم رو تو تنهایی توی توالت گریه میکردم که خدایا چی کار کنم ، خودم قبول کردمش امدم الان چی کار کنم، اشتباه کردم و فکر میکردم گذشت زمان بهم کمک میکنه دو تا بچه امد توی مدت ۴ سال زندگی، البته من خیلی تلاش میکردم برای حفظ زندگی که خودم قبولش کرده بودم و فکر میکردم درست میشه. راه برگشت نداشتم یا شاید کم سن بودم و خودم میترسیدم از اینکه جدا بشم و برگردم ۱۲ سال کوچیکتر هستم از شوهرم، هی با خودم میگفتم شاید بهتر بشه، اهل مسافرت و اینکه بیاد و بگه چمع کنید بریم بیرون بچرخیم نیست کلن نه هیجانی و چیزی که بتونه بهم شور و هیجان بده نداشت، با خانواده های دیگه هم ارتباط خاصی نداریم چون این تو جمعهای ایرانی که هستیم نمیتونه همصحبت باشه به دلیل اینکه اکثرن ایرانی حرف میزنن و هر از گاهی به خاطر شوهرم به زبان اینجا برمیگردونه کلن رفت وامدهامون خیلی کم و انگیزه هست.. الان بچه ها ۱۴ ساله و ۱۰ هستن ، ارتباط خاصی با بچه ها نداره مثلا تفریح پسرانه با پسرمون. کلن زندگیمون با سردی و یکنواختی داره میگذره، و من تو این ۵ سال آخر دلم خواست یه جوری بشه که من بتونم برم از این زندگی تمام سالهای جوونیم رو بدون عشق گذروندم دیگه جون نمونده برام . الان ۴۰ ساله شدم ۱۷ سال گذشته شوهرم ۵۲ سالشه ، زیادم دوست نداره با من و بچه ها بیاد ایران، هر دفعه خودم با بچه ها میام ایران. مردی نیست که الان آزاری داشته باشه ولی تو سالهای اولیه خیلی اذیت و آزار شدم از نظر احساسی، هیچی توی من باقی نموند که بخوام به خاطرش امید داشته باشم، الانم دیگه خودش شاید میدونه سنش بالا رفته بدون من نمیشه ، ولی من تو این چند سال توی دعواهامون بهش گفتم که بچه ها بزرگتر بشن میرم، حسرت اینکه با همزبون خودم باشم توی من بیشتر و بیشتر شد، سال پیش ایران که امدم با کسی آشنا شدم و دیوونه شدم و با تمام وجودم دلم خواست باهاش ادامه بدم ، از اینور دنیا باهاش ادامه دادم الانم خیلی دلم میخاد که بتونم باهاش زندگی کنم، از شوهرم خواستم جدا بشیم، الان برگه های درخواست رو دادیم رفته، اینم شروع کرده دنبال خونه میگرده، اما یه چیزی که هست شروع کرده بیش از حد مهربون شده، هیچی هم از وسایل خونه نمیخاد ببره ، میگه همه چیز مال شما من برای خودم تهیه میکنم، مهربونی میکنه نمیزاره من پولی از خودم خرج کنم، نمیدونم اینجوری میکنه تا که ازش بخام نره و بمونه، دیگه نمیدونم چی کار کنم دلم براش میسوزه، ولی این وسط گیر کردم مثل روانی ها شدم ، همش گریه میکنم ، نمیدونم چی کار کنم اگه بخام باهاش ادامه بدم باید تا آخر عمرم به عشق و احساس فکر نکنم و مثل رباط باهاش باشم، میترسم دوباره چند وقت بگذره و من دوباره پشیمون بشم و بگم میخام تموم بشه، نمیدونم چی کار کنم اون کسی که تو ایران دارم خیلی دوسش دارم ، خواهش میکنم راهنماییم کنید، دیوانه سرگردانی شدم که دارم نابود میشم، روحم خسته شده، و هیچ حسی به هیچ چیزی ندارم .


    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام دوست عزیز .

    دراین مورد باید گفت سبک شخصیتی و هنجار پذیری و ارزش های دوفرد ایرانی هم میتونه با مشکلاتی همراه باشه بنابراین اگر مشکلاتی با همسرتون دارین میتونه مرکز و منشا ش از همین تفاوت ها و نگاه متفاوت به زندگی باشه
    علاوه براین رابطه سازنده با همسر و فرزند محدود نیست و تمام جوامع به عنوان یک استاندارد قبولش دارن و سبک رفتاری همسر شما درمورد خانواده میتونه ریشه فردی داشته باشه
    مشکلات شما دوعلت اصلی دارن یکی تفاوت فرهنگی و دیدگاه به زندگی یکی سبک شخصیتی همسر شما که باعث شده شما احساس کم بود کنید
    ببینید دوست عزیز شما باید با خودتون تکلیف مشخص و معین داشته باشید اینکه واقعا میخواین بازم به زندگی با همسرتون ادامه بدید یا اینکه میخواین طلاق بگیرید

    ببنید شما به خاطر کم بود هایی که داشتین ممکنه محبت اون شخصی که میگین رو عشق تعبیر کرده باشین درحالی که عشق و عاطفه به اون منظور که شما دنبالش هستید رو نداره
    پس بهتره از تصمیم گیری هیجانی برحذر باشید
    در مورد مشکل شما باید با دریافت مشاوره و گفت گو با همسرتون و توجه به نیاز های خودتون ترکیبی از همه تصمیم گیری کنید

  3. کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : کمک احتیاج دارم

    سلام به شما دوست عزیز
    قابل درک هست که این شرایط برای شما با فشارهای روحی زیادی همراه می باشد اما دقت کنید که برای تصمیم گیری در مورد جدایی نیاز است که شما براساس سالها زندگی و شناختی که نسبت به همسرتان بدست اورده اید و احساسات و نیازها و مسیری که برای زندگیتان مد نظر دارید تصمیم گیری کنید چون تغییرات ناگهانی می تواند هیجانی باشد و دوارم زیادی نداشته باشد پس بهتر است که نه از روی دلسوزی و یا ترحم بلکه با شناخت خودتان تصمیم گیری کنید اینکه آیا حاضر به ادامه مسیر زندگی مشترک با فردی که سالها او را می شناسید هستید و فکر می کنید که این مسیر برای شما لذت بخش خواهد بود در کنار اینکه شما بیان می کنید می کنید در ارتباط با فرد دیگری هستید و این ارتباط می تواند در تصمیم گیری شما تاثیر داشته باشید اما دقت کنید که بهتر است بدون در نظر گرفتن ارتباط و یا ازدواج با این فرد رد مورد جدایی تصمیم گیری کنید چون هیچ تضمینی برای این ارتباط وجود ندارد .

  5. کاربران زیر از ravanshenas-therapy بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2020
    شماره عضویت
    45838
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمک احتیاج دارم

    منم کمک میخام(:
    من یع دختر ۱۴ سالع هسدم ک عاشق یک پزشک ک نع دانشجویع پزشکی شدع ک ۲۰ سالشع اون تهرانع و من مشهد خیلی همو دوست داریم برایع اینکه بهش نزدیک بشم گفتم ک من 19 سالمع و پرصتاری میخونم ولی الان پشیمونم و اگ به اون بگم مطمعنا رابطع ایی داریم از دست میدیم نمیخام به من زیاد وابستع بشع و منم همینطور اون نابغس و تو خارج از کشور درس خوندع بگین چیکار کنم تا از یادش ببرم و از یادم ببرع ولی آسیبی بهش نخورع چون روحیع لطیفی دارم از طرفی نمیخام بفهمه ک من بهش دلوخ گفدم ((((: عیییییییییییش
    امضای ایشان
    Arni_nevesht

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2019
    شماره عضویت
    40068
    نوشته ها
    189
    تشکـر
    14
    تشکر شده 58 بار در 50 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : کمک احتیاج دارم

    شاید اونم به تو دروغ گفته...

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2020
    شماره عضویت
    45838
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : کمک احتیاج دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ماجراجو نمایش پست ها
    شاید اونم به تو دروغ گفته...
    نه من میدونم اون راست گفتع (: کارت دانشجوییشو دیدم و حتی دوست صمیمیشم ازش گفته
    امضای ایشان
    Arni_nevesht

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. طرفداری و پشتیبانی
    توسط Fatemehmi در انجمن درگیری و دعوای فیزیکی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-17-2019, 01:23 PM
  2. مقاله: اسلام اختیاری ایرانیان
    توسط Mohsen123 در انجمن تاریخ
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-02-2017, 10:19 PM
  3. ۱۳ تیر؛ تیر روز یا جشن تیرگان
    توسط سهيل در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 07-03-2016, 04:49 PM
  4. اختیار کردن زن دوم
    توسط absh در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 49
    آخرين نوشته: 07-13-2015, 01:27 AM
  5. تک تیر انداز کرد
    توسط pari@ در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 06-23-2015, 05:14 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

من، که، از، به،

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد